«همی قوماندان گفت ایرقم دریشی کو؟» (خاطره من از قهرمان ملی)
روزگاری در قرارگاه معروف به «کندک ثقیله» که در نزدیکیِ پل تخار واقع بود، با جمعی از سربازانِ مقاومت نشسته بودم. از پنجره بیرون را دیدم که دو جیب روسی وارد قراول شد. یک سرباز با شتاب به سمت اتاقِ من دوید، فکر کردم که جنرال قدمشاه یا جنرال داوود است که میخواهد از قرارگاه … ادامه خواندن «همی قوماندان گفت ایرقم دریشی کو؟» (خاطره من از قهرمان ملی)
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.